یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

یاسمین زهرا دختر ناز ما

انتظار...

مامانی هنوز هفتاد روز دیگه مونده تا پایان چهل هفته بارداری نمی دونی چقدر انتظار سخته.  کاسه صبر مامانی این روزا خیلی سر اومده. ای کاش زمان سریعتر بگذره و من اصلا متوجه نشم .  احساس دلتنگی عجیبی دارم دلم خیلی گرفته . روزا توی خونه خیلی برام دلگیرو طولانی هست نمیدونم چکار کنم چطوری خودم رو مشغول کنم تا این روزا بگذرن و من به تو برسم . روزا دیر میگذره شبها طولانی هست و هفته ها دراز و مامانی خیلی تنهاست خیلی . دلم خیلی گرفته مامانی خیلی . کاش تو زودتر بیای و منو از این دلتنگی رها کنی و مونس و همدمم باشی قول میدم مامان خوبی واست باشم یعنی تمام سعی خودم رو میکنم . خدایا هیچ مادری رو ناامید نکن و دامن همه منتظران رو سبز کن از یه کوچولوی دوست د...
16 دی 1392

پایان هفت ماهگی

الحمدلله رب العالمین امروز با یاری خدای خوب و مهربان بهترین یاور بندگان ماه هفتم از بارداریم هم تموم شد .یعنی 210 روز رو به لطف خالق هستی بخش به سلامتی گذروندیم. مدیون خدای خوبم هستم که تا اینجا یاریم کرد و از صمیم قلب ازش میخوام که در باقیمانده راه هم کمکم کنه و برام بهترینها رو قرار بده تا بتونم دختر نازم رو به سلامتی بغل بگیرم . خدایا ازت میخوام که زایمان رو برام آسون کنی تا لذت شیرینی فرزندم رو بچشم وبتونم به سلامتی دخترم رو بغل بگیرم. خدایا همه امیدم به دستان توست دخترم رو به خودت سپردم و از خودت سالم میخوامش . خدایا کمکم کن.خدایا کمکم کن.
16 دی 1392

تکون خوردنت عشقه

مامانی یه چند روزی خیلی محکم،قوی و زیاد تکون میخوردی . یه شب توی رختخواب آنچنان تکون میخوردی که من دست بابای رو گرفتم گذاشتم روی دلم و گفتم ببین دختری داره چکار میکنه. بابایی هم کاملا تکونای شما رو زیر دستش حس میکرد و برای دوتاییمون خیلی جالب بود عزیزم الهی قربونت برم حالا که ما تو رو نمیبینیم تکون خوردنات برای ما همه امید و عشقه . پس سعی کن هررزو تکون بخوری و ما رو خوشحال کنی جیگرم.
14 دی 1392

مامانی ناتوان شده

خداوند در قرآن کریم میفرماید به والدین خود نیکی کنید چون مادر در طی نه ماه بارداری زحمت و رنج زیادی متحمل میشه و روز به روز به ناتوانی او افزوده میشه و مامانی من این روزا خیلی بلند شدن نشستن برام سخت شده چون درد دارم وقتی میخوام از سر جام بلند شم باید عین آدمهای پیر با کلی زحمت با کمک دو تا دستام یواش بلند بشم با این حال هم کلی درد میگیره . امروز هم که زیر دلم خیلی سفت شده بود و شما از صبح تا ظهر اصلا تکون نمی خوردی و کلی مامان رو نگران کردی. دیگه بابایی که اومد بهش گفتم انجیر و بادام و شکلات بهم داد خورم . شکمم رو چرب کرد و با دست خودش مالش داد تا دیگه یه کم شما شروع کردی به تکون خوردن اما خیلی ضعیف .
14 دی 1392

همه منتظر یه نی نی خوشمزه

مامانی نمی دونی چقدر منو بابایی منتظر تو هستیم . عسل هم خیلی منتظر هست و مدام از شیراز زنگ میزنه هر وقت میخواد با من و بابا علی صحبت کنه اول میپرسه نی نی تون اومده دنیا؟ میگیم نه هنوز . دیگه اینکه امروز مامان آسیه میگه رها زنگ زده گفته عمه جیگرم خون شد پس کی این نی نی شما به دنیا میاد تا من بیام ببینم مثل کی هست . خلاصه که همه چشم انتظار تواند مامانی . من دارم برای بغل گرفتنت میمیرم  عسلم.
14 دی 1392

اولین سکسکه

سلام مامانی دیشب برای اولین بار شما سکسکه کردی . میگن وقتی که یه ضرباتی با فاصله منظم بزنی یعنی داری سکسکه میکنی . من به بابایی هم گفتم اونم گوشش رو گذاشت و متوجه سکسکه های شما شد و حرف منو تایید کرد کلی ذوقت رو کردیم .
14 دی 1392

دل نوشته مادر برای دختر

سلام مامانی امروز بیستم صفر روز اربعین حسینی بود و ما با یاری خدای مهربون ۲۸ هفته رو به سلامتی پشت سر گذاشتیم .و فردا وارد هفته ۲۹ میشیم . راستی سه شنبه گذشته رفتیم پیش دکتر و توی مطب سونو کرد و گفت خدا رو شکر حال شما خوبه . امروز از صبح من وضو گرفتم زیارت اربعین خوندم . زیارت عاشورا خوندم . دعای عهد خوندم .بعد تسبح برداشتم و هزار صلوات برای تعجیل در فرج آقا امام زمان فرستادم . بعد نماز ظهر خوندم  و بعد اون زیارت ناحیه مقدسه رو خوندم و بعدم  سوره نحل که توی ماه هفتم روزای دوشنبه برای شما میخونم رو خوندم و بعد از اون جز ۲۳ قرآن رو که توی یه ختم قرآن برای اربعین برداشته بودم  رو تلاوت کردم . راستی از وقتی وارد ماه هفتم  شدیم طبق همون کتا...
2 دی 1392
1